جدول جو
جدول جو

معنی متخصص شدن - جستجوی لغت در جدول جو

متخصص شدن
كنّ خبيرًا
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به عربی
متخصص شدن
Specialize
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
متخصص شدن
se spécialiser
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
متخصص شدن
להתמחות
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به عبری
متخصص شدن
specializzarsi
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
متخصص شدن
spezialisieren
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
متخصص شدن
specjalizować się
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
متخصص شدن
специализироваться
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به روسی
متخصص شدن
спеціалізуватися
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
متخصص شدن
specialiseren
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
متخصص شدن
especializar
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
متخصص شدن
विशेषज्ञ होना
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به هندی
متخصص شدن
专攻
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به چینی
متخصص شدن
mengkhususkan diri
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
متخصص شدن
uzmanlaşmak
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
متخصص شدن
전문화하다
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
متخصص شدن
বিশেষজ্ঞ হওয়া
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
متخصص شدن
ماہر ہونا
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به اردو
متخصص شدن
เชี่ยวชาญ
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
متخصص شدن
especializar
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
متخصص شدن
専門にする
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
متخصص شدن
maalumu
تصویری از متخصص شدن
تصویر متخصص شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملخص شدن
تصویر ملخص شدن
شرح و بیان شدن (باختصار)، خلاصه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پروانه یافتن، آزاد گشتن، رها شدن رخصت داده شدن، یا مرخص شدن از خدمت کسی. از حضور او بیرون آمدن با اجازه، آزاد شدن، رهاشدن (پس از خاتمه کار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصف شدن
تصویر متصف شدن
زابدار شدن فروزه دار گشتن صفتی پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصل شدن
تصویر متصل شدن
متصل گردیدن متصل گشتن: همبند شدن به هم پیوستن بهم پیوستن چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخلص شدن
تصویر مستخلص شدن
رهایی یافتن، باز پس گرفته شدن خلاص شدن نجات یافتن، بتصرف درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخصوص شدن
تصویر مخصوص شدن
ویژیدن ویژه گشتن اختصاص یافتن ویژه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تفحص کردن جستجو کردن: آن بط بانگ بر آوردی و شهریان از حال وی (بیگانه ای که قصد آمدن بشهر میکرد) متفحص شدندی
فرهنگ لغت هوشیار
بست نشستن، پناهیدن پناه گرفتن در جایی پناه گرفتن: و حاکم آنجا نزوال که از امری گرج بود با بسی نفر از عظمای از ناوران و غلبه گرجیان در آن متحصن شده بودند، در مکانی مقدس بست نشستن: عده ای از اهالی در تلگرافخانه متحصن شدند
فرهنگ لغت هوشیار
موصوف شدن، صفتی را پذیرفتن، متصف گردیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزاد شدن، رهایی یافتن، رها شدن، نجات یافتن، خلاص شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بست نشستن، پناه گرفتن، پناه جویی کردن، پناه جستن، پناه بردن، تحصن کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خو گرفتن، عادت کردن، تخلق یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد